باشگاه خبرنگاران نوشت: امام كاظم ـ عليه السّلام ـ در سال ۱۲۸ هـ ق در ابواء ـ نام منزلي بين مكه و مدينه ـ متولد شده و در بغداد در سال ۲۵ رجب سال ۱۸۳ در سنّ پنجاه و پنج سالگي در زندان سندي بن شاهك رحلت نموده و مادرش ام ولد يا حميدة بربريه بوده است. بنابراين ۳۵ سال پس از درگذشت پدر بزرگوارش امامت كرده و كنيه آن حضرت ابو ابراهيم، ابوالحسن، ابو علي و شهرتش عبد صالح و معروف به كاظم بود است.[۱]
امّا معجزات آن امام بسيار زياد بوده كه از باب:
آب دريا را اگر نتوان كشيد *** پس به قدر تشنگي بايد چشيد
فقط به چند نمونه از آنها اشاره ميشود:
۱. از علي بن يقطين نقل شده كه هارون مردي را طلب كرد كه به وسيلة او امر موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ را باطل كند و در مجلس او را وامانده و خجل كند، مرد افسونگري را آوردند و چون سفره گستردند كه سحري در نانها اعمال كرد كه هر چه آن جناب (امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ) ميخواست ناني بردارد از جلويش ميپريد و هارون از خوشي و خنده به اهتزاز در آمد. حضرت بدون معطلي سر بلند كرد و به صورت شيري كه به پردهاي منقش بود فرمود: اي شير خدا دشمن خدا را بگير. عكس مانند بزرگترين درندگان شد و افسونگر را دريد. هارون و يارانش غش كرده افتادند و از هول آن منظره عقل از سرشان پرواز كرد چون به هوش آمدند هارون به حضرت امركرد تو را به حقي كه من بر تو دارم دستور بده دوباره اين صورت آنچه خورد برگرداند، حضرت فرمود اگر عصاي موسي ريسمانها و عصاهاي ساحران را كه بلعيد برگرداند او هم اين مرد را برميگرداند.[۲]
۲. از زكريا بن آدم نقل شده كه حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: پدرم از كساني بود كه در گهواره سخن ميگفت.[۳]
۳. يعقوب سراج گفت: حضور حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ شرفياب شده ديدم آن حضرت كنار گهواره ابوالحسن موسي ـ عليه السّلام ـ (امام كاظم) ايستاده و مدتي با كودك گهواره خود رازهايي ميگفت. من نشستم تا حضرت از رازهاي نهاني فارغ شده، آنگاه به احترام حضرت از جا برخاستم به من فرمود: نزديك مولاي خود بيا و بر او سلام كن من حسب الامر نزديك رفته عرض سلام كردم كودك گهواره كه بر پيران عالم استادي توانا بود سلام مرا به زبان فصيحي پاسخ داد و فرمود هم اكنون به خانه برو و نام دخترت كه ديروز نامگذاري كردهاي تغيير بده زيرا آن نامي است كه خدا دوست نميدارد. آري چنان بود دختري داشتم و او را حميراء ناميده بودم حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: فرمان فرزندم را به كار بند كه نجات در آن است.[۴]
۴. عبدالله افطح (برادر امام كاظم ـ عليه السّلام ـ ) در امر امامت با حضرت كاظم ـ عليه السّلام ـ منازعه كرد و حضرت آتشي افروخت و ساعتي در وسط آن نشست و با مردم سخن گفت سپس برخاست و به عبدالله فرمود اگر تو هم امامي چنين كن و از آتش بيرون آمد.[۵]
۵. از ابراهيم بن سعيد روايت شده كه گفت: مقداري از درندگان را در حجرة حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ كردند كه آن حضرت را بخورند پس آن درندگان براي حضرت خاضع شدند و دُم جنباندند و حضرت را به امامت خوانده و از شرّ هارون الرشيد براي او به خدا پناه بردند چون اين خبر به هارون رسيد حضرت را آزاد كرده گفت: ميترسم من و مردم و اطرافيانم را شيفته خود كند.[۶]
۶. رافعي گويد پسر عموئي داشتم به نام حسن بن عبدالله كه مردي منزوي و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و گاهي از اوقات طوري با سلطان روبرو ميشد كه او را امر به معروف و نهي از منكر ميكرد. روزي به مسجد وارد شده در آنجا حضرت ابوالحسن موسي ـ عليه السّلام ـ نيز تشريف داشت، حضرت به او اشاره كرده چون نزديك آمد فرمود: اي ابو علي چقدر اين رويهاي كه براي خودت انتخاب نمودي مورد علاقه من است و مرا مسرور ميكند. ليكن بايد بگويم معرفتت كم است بهتر آن است درصدد معرفت برآئي. عرض كرد: فداي تو معرفت چيست؟ فرمود: فقه بياموز و حديث فراگير. عرض كرد: از چه كسي؟ فرمود: از فقهاء مدينه آنگاه آنچه فراگرفتهاي به من عرضه دار تا صحت و سقم آن را برايت بيان كنم.
پسر عموي من حسب الامر به فرا گرفتن فقه و حديث پرداخت و تقريراتي كه ياد گرفته و نوشته بود حضور حضرت عرضه داشت حضرت نپذیرفت و فرمود: باز هم در کسب معرفت کوشش کن او پس از این هشدار امام مطیع امام بود و از آن حضرت دور نميشد تا آنكه روزي حضرت به خارج شهر تشريف ميبرد در راه با آن جناب ملاقات وعرض كرد: فداي شما اينكه در پيشگاه خدا حجت بر شما تمام ميكنم كه بايد مرا بدانچه معرفت آن واجب است دلالت فرمائي. حضرت ـ عليه السّلام ـ حقوق امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و آنچه بايد بدان معرفت پيدا كرد و نيز حقوق حسن و حسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد و امامت آنها را بيان كرد و ساكت ماند. وي پرسيد: امروز پيشواي مردم كيست؟ فرمود: اگر او را به تو معرفي كنم از من ميپذيري؟ عرض كرد: آري. فرمود: امام بر حق و پيشواي خلق، امروز منم. عرض كرد: براي ادعاي خود دليلي هم داريد؟ فرمود: نزديك فلان درخت رفته بگو موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ ميگويد نزديك ما بيا وي پيام حضرت را به درخت رسانيد بلافاصله زمين را شكافته خدمت حضرت رسيد حضرت باز اشاره كرده به محل اول خود بازگشت.[۷]
---------------------------------------------
[۱] . شيخ مفيد، الارشاد، چاپ انتشارات علميه اسلاميه، تهران. ص ۲۰۷.
[۲] . شيخ حر عاملي، اثبات الهداة، دار الكتب الاسلاميه، تهران، ۱۳۵۷.
[۳] . همان، ص ۵۵۷.
[۴] . شيخ مفيد، الارشاد، انتشارات اسلاميه، تهران، ۱۳۵۱. ص ۳۶۲.
[۵] . شيخ حر عاملي، اثبات الهداة، دار الكتب الاسلاميه، تهران، ۱۳۵۷. ص ۵۷۲.
[۶] . همان، ص ۵۶۷ و ۵۶۸.
[۷] . شيخ مفيد، الارشاد، انتشارات اسلاميه، تهران، ۱۳۵۱. ص ۵۶۷.
مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم
از زكريا بن آدم نقل شده كه حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ فرمود: پدرم از كساني بود كه در گهواره سخن ميگفت.
کد خبر 2580582
نظر شما